نقاشنقاش بيا و آن رخ دلبر كش از ماه جمال مهتر اختر كش
از جلوه مينائي دلدار بكش از دولت پروانه عيار بكش
از ماه بكش ستاره كش جوي بكش خورشيد فلك همره گيسوي بكش
هم جمله افلاك به رويش پيداست هم روي گلش به جمله افلاك نماست
نقاش بكش كه وصف نتوان كردن يك خال ز روش حذف نتوان كردن
از آنكه همه هستي من برده بكش در هجر رخش اين دلم آزرده بكش
نقاش همانطور كه گويم از او آن چيز كه در خيال جويم از او
ترسيم نما كه نقش خوبش بينم زيبائي جلوه نگويش بينم
نقاش اگر حاضر اين كار شدي آماده به نقاشي دلدار شدي
گو تا كه يكي يكي ز رويش گويم از هيبت دلفريب جويش گويم
من حاضر و آماده ترسيم شدم بر هر آنچه راي توست تسليم شدم
يك يك بنما تا بنمايم مجذوب از خط و ز خال آن نگار محبوب
كلكلم به نگارش نگارت مست است تجميع هنر كنون به شصت دست است
كلگم همه فرمان تو را مي راند از عشق و ز معشوقه تو مي داند
گر لطف كني اجازتم فرمائي آن گل تبریزی من...
ادامه مطلبما را در سایت آن گل تبریزی من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mirbaghaei بازدید : 69 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:31